من زمان بیان احساسات یا موضوعهای عاطفی اصلا محاسبه و فکر نمیکنم
فقط میذارم خیلی سیال و روان هر چی حس میکنم رو بیان میکنم
کلا پیگیر حس های خودم هستم
اگه از چیزی خوشم بیاد تمام انرژیم رو میذارم تا نشون بدم و یا مطرح کنم که این حس رو دارم
و دنبال میکنم چیزی رو که حس کردم
یعنی وقتی ذهنم و قلبم یه چیزی رو میخوان ، بی تفاوت و بیخیالش نمیشم چون حتما از یه حقیقت یا واقعیت داخل من نشات میگیره پس میرم دنبالش
شاید کمی منطق هم چاشنی قضیه باشه ، نمیدونم ولی بیشتر میخوام بگم وقتی از چیزی یا کسی خوشم بیاد اونو جدی میگیرم
نه اینکه رابطه ایجاد بکنم و بله و داستان و .
نه ! ولی پیگیرش میشم و واسش انرژی و وقت میذارم
شاید نتونم دلیل بوجود اومدنش رو متوجه بشم ولی رهاش نمیکنم و بیخیالش هم نمیشم
کلا از انفعال خوشم نمیاد
داستان زینب که واسم اتفاق افتاد ، دو ماه بال بال زدم ، یکی و نیم سررسید نوشتم ، یه وبلاگ نوشتم ، به شعر گویی هم رسیدم
کلا بچه شده بودم و حتی شر ( شر و ور ) هم شاید میگفتم
نمیدونم ولی از تمام زمانهایی که نداشتم و همیشه وقتم کم بوود ، تایمهای زیادی در اوردم
برای دنبال کردن حادثه عجیبی که واسم پیش اومده بوود
کلا بی دلیل نیست که یه نفر بتونه اینجوری تسخیر بکنه شما رو
حتما اون و شما یه خصوصیات عجیبی دارین
از خودم می پرسیدم که چرا من ؟
و چرا اون ؟
بی دلیل نیست
شما بین صد مغازه تووی یه پاساژ لباس فروشی چرا فقط اون شلوار رو می پسندی؟
آخر شبه و حتی پنجشنبه شده
دارم چیزای بی ربط می نویسم
شبت بخیر دختر جان
درباره این سایت