زینب شروع کرد به کار تووی شرکت و خداییش خیلی اون بخش واسه من اهمیت زیادی نداشت با اینکه واقعا بخش مهمی بود.
یه همکار قدیمی تر داشت که به زینب آموزش میداد و من توو جریان جزییات و حتی کلیات کاراش نبودم
فوق العاده سرم شلوغ بود و کارهای خیلی مهمتری داشتم
عمده کار زینب کار کردن با یه نرم افزار بود که با اکسس نوشته شده بود
من اکسس رو از قدیم بلد بودم و خودم اون برنامه رو نوشته بودم
بارها پیش میومد که سوال میپرسید از من یا یه اشکالی روتووی نرم افزار گزارش میداد
کم کم یه حسی به من میگفت نوع سوالها داره عوض میشه
یعنی سوال دست پایین نمی پرسید
معلوم بوود کار داره تووی اون بخش بهتر میشه
ولی نه موقعیت شغلی و نه خود اون بخش کلا اهمیت زیادی واسم نداشت و بیشتر به کارها و پروژه ها ی مهم میرسیدم
درباره این سایت