یه روز صدام کرد که مهندس یه لحظه تشریف میارید برای فلان مشکل؟
منم رفتم پای میزش، من مدیر خم شده دارم مشکلی که داشت رو چک میکردم و اون کارمند خوش نشسته بود رو صندلی!
منم با لحن خیلی بدی بهش گفتم میشه پا شی !؟
یه چیزی توو این مایه ها
بنده خدا خودشم متوجه شد که عصبی شدم
تا اون روز و حتی روزای بعد هیچحسی بهش نداشتم
حتی اگه رنگ موهاش رو که اکثرا قرمز شرابی بود رو ازم میپرسیدن نمیدونستم
اصلا اینگار نبود
نه فقط اون با بقیه هم اینطور بودم
خیلی وقت فکر کردن به دیگران رو نداشتم
خودش بعدها تعریف کرد که تووی جابجایی لب تاب ها بدترین لب تاب رو بهش دادم
راست میگفت قدیمی ترین و بدترین
و لب تابش رودام به رییس بخش پذیرش که اتفاقا با زینب خیلی خیلی بد بود
اینها هم اثبات این نکته مهمن که او کاملا برای من عادی و معمولی و حتی کمتر از اون بود
درباره این سایت